جدول جو
جدول جو

معنی طالع شدن - جستجوی لغت در جدول جو

طالع شدن
(خوَدْ / خُدْ تَ)
برآمدن. طلوع کردن. صبح طالع شدن، دمیدن. (دستوراللغۀ ادیب نطنزی). سرزدن آفتاب از پس کوه. برآمدن. تیغ زدن:
چون حمل ساقط شود میزان همی طالع شود
همچنان در دین از ایشان مردمی پیدا شود.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 133)
لغت نامه دهخدا
طالع شدن
بر دمیدن بر آمدن طلوع کردن برآمدن (آفتاب یا ستاره)
تصویری از طالع شدن
تصویر طالع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
طالع شدن
طلوع کردن، دمیدن، برآمدن
متضاد: غروب کردن، افول کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طالع مند
تصویر طالع مند
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، نیکوبخت، فرخنده طالع، فرخنده بخت، نکوبخت، خجسته طالع، بلنداقبال، جوان بخت، صاحب دولت، ایمن، مقبل، خوش طالع، خجسته، خجسته فال، سعید، شادبخت، فرّخ فال، نیک اختر، اقبالمند، بلندبخت، بختیار، صاحب اقبال، مستسعد، سفیدبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
منع کردن، جلوگیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طالع بین
تصویر طالع بین
فال بین، آنکه به وسیلۀ رمل و کتاب، طالع مردم را می بیند و بخت و اقبال و سرنوشت کسی را پیشگویی می کند، آنکه از طریق نخود، ورق، خطوط کف دست، فنجان قهوه و چیزهای دیگر حوادث را پیش گویی می کند، فال گو، فال گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضایع شدن
تصویر ضایع شدن
تباه شدن، نابود شدن، بیهوده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالب شدن
تصویر غالب شدن
غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حالی شدن
تصویر حالی شدن
دریافتن، فهمیدن، درک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واله شدن
تصویر واله شدن
شیفته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافع شدن
تصویر نافع شدن
نافع آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
رخ دادن در جایی شدن پروا یافتن رخ دادن ظاهرشدن روی دادن بوقوع پیوستن: (ذکر احوالی که درآن مدت واقع شد)، ممکن شدن مجالی پیداشدن: (دلم پاک است چشمم پاک ای محرم سرت گردم اگر واقع شود این حرفها خاطر نشانش کن خ) (صوفی)
فرهنگ لغت هوشیار
دارا شدن و به تصرف در آوردن و ضبط کردن، صاحب چیزی شدن، خداوند چیزی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازع شدن
تصویر وازع شدن
باز داشتن پیش گرفتن مانع شدن جلوگیر شدن: (بارها گفتم بگویم نکته ای حال خویش چین ابروی توام هر بار وازع میشود) (کمال اسمعیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاله شدن
تصویر هاله شدن
بدور چیزی گرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هالک شدن
تصویر هالک شدن
فوت شدن و مردن مردن هلاک شدن: (یا بیماری که اگر آب بکار دارد هالک شود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالعه شدن
تصویر مطالعه شدن
مورد مطالعه و بررسی قرار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهیدن آگاه شدن باخبر شدن، مشرف شدن بازرس گردیدن: چون بر خوارزم مطلع شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تنپوش یافتن خلعت یافتن خلعت پوشیدن: سهام الدوله بخلعت سرداری شمشیر مرصع شرابه مروارید مخلع شده
فرهنگ لغت هوشیار
باز داشتن جلوگیری کردن منع کردن: هیچ چیزکه مانع شود در رفتن راه نبود
فرهنگ لغت هوشیار
خرسند گشتن خرسند شدن به بهره خویش کم خواستن راضی شدن ببهره خود خردسند گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
برنده شدن برندگی در رفتار، آور داشتن (آور یقین) قطع حاصل کردن یقین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاری شدن
تصویر طاری شدن
آمدن از جایی که ندانند یا از جایی دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالع بین
تصویر طالع بین
آنکه دعوی پیشگوئی آینده مردمان را کند، فالگیر طالع گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالع مند
تصویر طالع مند
صاحب اقبال بختور بختیار
فرهنگ لغت هوشیار
کراشیدن تباهیدن پوسیدن گندیدن تباه شدن نابود شدن، بی فایده شدن بیهوده گشتن، فرو گذاشته شدن، مهمل گشتن بیکار گشتن، گم شدن، گندیده شدن (تخم مرغ و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایع شدن
تصویر شایع شدن
منتشر گشتن فاش گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابع شدن
تصویر تابع شدن
بنده و فرمانبردار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی شدن
تصویر حالی شدن
تلقین کردن، فهمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالغ شدن
تصویر بالغ شدن
خود را شناختن، بحد بلوغ رسیدن پسر یا دختر
فرهنگ لغت هوشیار
چیره شدن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابع شدن
تصویر تابع شدن
((~. شُ دَ))
پیرو شدن، بنده و فرمانبردار گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حالی شدن
تصویر حالی شدن
((شُ دَ))
فهمیدن، درک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طالع بین
تصویر طالع بین
فالگیر
فرهنگ فارسی معین
مایل گشتن، خواستار شدن، خواهان گشتن، طلب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد