- طالع شدن
- بر دمیدن بر آمدن طلوع کردن برآمدن (آفتاب یا ستاره)
معنی طالع شدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خود را شناختن، بحد بلوغ رسیدن پسر یا دختر
تلقین کردن، فهمانیدن
بنده و فرمانبردار گشتن
منتشر گشتن فاش گردیدن
منع کردن، جلوگیری کردن
دریافتن، فهمیدن، درک کردن
غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن
تباه شدن، نابود شدن، بیهوده شدن
فال بین، آنکه به وسیلۀ رمل و کتاب، طالع مردم را می بیند و بخت و اقبال و سرنوشت کسی را پیشگویی می کند، آنکه از طریق نخود، ورق، خطوط کف دست، فنجان قهوه و چیزهای دیگر حوادث را پیش گویی می کند، فال گو، فال گیر
کراشیدن تباهیدن پوسیدن گندیدن تباه شدن نابود شدن، بی فایده شدن بیهوده گشتن، فرو گذاشته شدن، مهمل گشتن بیکار گشتن، گم شدن، گندیده شدن (تخم مرغ و مانند آن)
صاحب اقبال بختور بختیار
آنکه دعوی پیشگوئی آینده مردمان را کند، فالگیر طالع گیر
آمدن از جایی که ندانند یا از جایی دور
چیره شدن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
برنده شدن برندگی در رفتار، آور داشتن (آور یقین) قطع حاصل کردن یقین کردن
خرسند گشتن خرسند شدن به بهره خویش کم خواستن راضی شدن ببهره خود خردسند گشتن
دارا شدن و به تصرف در آوردن و ضبط کردن، صاحب چیزی شدن، خداوند چیزی شدن
باز داشتن جلوگیری کردن منع کردن: هیچ چیزکه مانع شود در رفتن راه نبود
تنپوش یافتن خلعت یافتن خلعت پوشیدن: سهام الدوله بخلعت سرداری شمشیر مرصع شرابه مروارید مخلع شده
آگاهیدن آگاه شدن باخبر شدن، مشرف شدن بازرس گردیدن: چون بر خوارزم مطلع شدند
مورد مطالعه و بررسی قرار گرفتن
نافع آمدن
شیفته شدن
رخ دادن در جایی شدن پروا یافتن رخ دادن ظاهرشدن روی دادن بوقوع پیوستن: (ذکر احوالی که درآن مدت واقع شد)، ممکن شدن مجالی پیداشدن: (دلم پاک است چشمم پاک ای محرم سرت گردم اگر واقع شود این حرفها خاطر نشانش کن خ) (صوفی)
باز داشتن پیش گرفتن مانع شدن جلوگیر شدن: (بارها گفتم بگویم نکته ای حال خویش چین ابروی توام هر بار وازع میشود) (کمال اسمعیل)
بدور چیزی گرد شدن
فوت شدن و مردن مردن هلاک شدن: (یا بیماری که اگر آب بکار دارد هالک شود)
فالگیر
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، نیکوبخت، فرخنده طالع، فرخنده بخت، نکوبخت، خجسته طالع، بلنداقبال، جوان بخت، صاحب دولت، ایمن، مقبل، خوش طالع، خجسته، خجسته فال، سعید، شادبخت، فرّخ فال، نیک اختر، اقبالمند، بلندبخت، بختیار، صاحب اقبال، مستسعد، سفیدبخت
Mature
Hinder, Impede, Obstruct
Finance